۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

گزارش از خاک استکهلم | پریسا نصرآبادی & پردیس رحمان فرد

  

382683_10200772869435668_1591613276_n

پرچم سیاه در سواحل امن اسکاندیناوی برافراشته شده است. دریای دولت های رفاه در این کشورها طوفانی است.
بحران عمیق اقتصادی که از سال 2009 سرتاسر اروپا را درنوردیده و به طغیان و اعتراضات میلیونی وعظیم فرودستان در فقیرترین کشورهای اروپا نظیر یونان، اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و غیره انجامیده، اکنون دامن کشورهای به ظاهر مرفّه تر شمال اروپا را گرفته و به نقطه انفجار رسیده است. اکنون زنگ خطر در مناطق حاشیه ای شهرهای مختلف سوئد به صدا در آمده و رو به گسترش گذاشته است. شورش آغاز شده است.

!همیشه پای یک پلیس در میان است 

اگر به شورش هایی که در سال های گذشته در نقاط دیگر اروپا نظیر انگلیس و فرانسه رخ داده رجوع کنیم، به وضوح می بینیم که در همه این وقایع، پلیس گام نخست را برداشته است. تعرّض و تجاوز پلیس، همواره مانند جرقّه ای در انبار باروت خشم نهفته مردمان حاشیه ها عمل کرده است.
اعضای گروه مگافون* که یک سازمان جوانان در مناطق حاشیه ای است، می گویند این اتفاقات، نه حرکاتی وندالیستی و خرابکارانه است، نه طغیانی کور و بی هدف. آن ها می گویند سیاستمداران دروغ می گویند و وقایع را تحریف می کنند و با مجرم و بزهکار خواندن جوانان شورشی، می خواهند اذهان عمومی را از واقعیت و ریشه این اعتراضات منحرف کنند و صرفاً توجّه شان را تعدادی ماشین آتش زده شده و اماکن عمومی تخریب شده جلب نمایند.
یکی از اعضای مگافون می گوید: «دو روز پس از قتل آن پیرمرد مهاجر توسّط پلیس مسلّح، ما به پلیس شکایت کردیم و درخواست رسیدگی به این تعرّض خشونت بار را کتباً به پلیس تحویل دادیم. اما کسی ما را ندید و صدای ما را نشنید. به خواست ما توجّهی نشد و تنها وقتی اولین بوته های آتش در هوسبی شعله ور گردید، همه نگاه ها به سمت ما چرخید.»
یکشنبه شب 19 ماه مه هوسبی صحنه اعتراض جوانان شورشی ساکن این منطقه بود. جوانان خشمگینی که کلید جنبش سنگ به دستان در حاشیه ها را زدند، با تخریب و شکستن شیشه های کتابخانه، ایستگاه مترو، پارکینگ و آتش زدن تعدادی ماشین، عمق خشم خود را بروز دادند. تمام آن ها تجربه مواجهه مستقیم و هر روزه با پلیس را دارند. توحّش و تعرّض پلیس برای آن ها بیرون از پروپاگاندای رسانه ها و مباحث نظری وکتابی است. تجربه آن ها از پلیس، زنده، مستمر و واقعی ست. یکی از جوانان شورشی می گوید: «پلیس از هر فرصتی برای تحقیر و آزار ما استفاده می کند. ما در محلّ خودمان هم آسایش نداریم. رفت و آمد پلیس در این محلّ خیلی زیاد است؛ پلیس بدون هیچ مدرکی به بهانه هایی مثل حمل و مصرف مواد مخدّر دائم به ما تعرّض می کند.»
یکی از جوانان شورشی این منطقه که بیست و یک ساله است می گوید: «این برخورد خشن، راه درستی است. مردم انتظار دارند ما مقاله بنویسیم و بحث کنیم و انسان دموکراتی باشیم. همه این کارها انجام شده اما چه چیزی تغییر کرده؟ سیاستمداران چه کرده اند که زندگی جوانان بهتر شود؟»
عمر می گوید: » آن ها اعلام کرده اند سیصد جوان، اما من می گویم پانصد ششصد جوان در هوسبی زندگی می کنند که نه می توانند کمک هزینه اجتماعی برای غذا و اجاره خانه شان بگیرند و نه خانواده هایشان شغلی دارند که بتوانند هزینه هایشان را تأمین کنند. زندگی برای این ها این قدر سخت است که دیگر حتی دلیلی برای زنده ماندشان نمی بینند و این خانواده ها دیگر حتی قادر نیستند به فرزندانشان برای مبارزه انرژی بدهند! حالا یک ماشین آتش زده می شود و همه چنان از کوره در می روند که انگار یک معبد مقدس آتش زده شده! تو وقتی چیزی برای از دست دادن داری، نمی روی با پلیس دعوا کنی و ماشین آتش بزنی! چون می ترسی درس و کار ات را از دست بدهی! ولی ما هیچ چیز نداریم! چرا نگران باشیم؟»
عمر در پاسخ به این سوال که آیا این آتش زدن ماشین ها و سنگ اندازی و شکستن اماکن عمومی می تواند موثر باشد چنین ادامه می دهد: «چرا نمی خواهید بفهمید که جوان ها در این منطقه به این چیزها اهمیت نمی دهند! به جای این حرف ها به آن ها بگویید به جوان ها کار بدهید، مراکز فرهنگی شان را دوباره دایر کنید و وضعیت آموزش شان را بهتر کنید! نه این که هر روز تعداد ایستگاه های پلیس را بیشتر کنید و بازی پلیس خوب و پلیس بد را با ما راه بیندازید که یکی ما را بزند و ما را تحقیر کند و آن یکی با ما بحث کند و لبخند بزند…».
***
درشب دوم اعتراضات، گستره و کیفیت اعتراضات متفاوت می شود؛ به این ترتیب که دیگر اولاً جوانان معترضی از دیگر مناطق حاشیه ای به هوسبی می آیند و در اعتراضات این منطقه مشارکت می کنند، و در ثانی، اعتراضات دیگر محدود به منطقه هوسبی نمی ماند و به «گتو»های دیگری نظیر رینکبی، تِنستا، نورشبوری و فیتّیا نیز سرایت می کند.
در شب اول جوانان شورشی، به این دلیل دست به اعتراض زده بودند که با آن مردِ مهاجرِ به قتل رسیده توسط پلیس، هم ذات پنداری می کردند و بر این گمان بودند که ممکن بود هریک از آن ها جای آن مرد بوده باشند. آن ها روی غیرقابل قبول بودن بهانه پلیس مبنی بر به رگبار بستن مرد مهاجر در مقام «دفاع از خود» برای مقابله با کسی که تنها یک چاقوی آشپزخانه در دست داشته، پافشاری کردند و پس از این که شکایت قانونی شان از پلیس نادیده گرفته شد، خشم شان را بروز دادند. در مقابل، پلیس با توهین ها و ناسزاهای راسیستی و نژادپرستانه به جوانان، حریق اعتراضات را برای شب دوم و شب های بعد شعله ور نمود.

مجرم کیست؟

در هفت سال گذشته که ائتلاف احزاب دست راستی در قدرت هستند، شاخص هایی نظیر خدمات و تأمین اجتماعی، بودجه بخش عمومی به ویژه در بخش آموزش، امور فرهنگی و بهداشت و درمان و کیفیت آموزش و پرورش رو به کاهش و نرخ بیکاری به ویژه درمیان جوانان رو به افزایش گذاشته است.
برای نمونه، در منطقه «خارجی» نشین هوسبی که شورش ها از آن سربرآورده، نرخ بیکاری جوانان حدود 42 درصد است که در مقایسه با نرخ بیکاری 27.2 درصدی جوانان در سرتاسر سوئد، بسیار تأمل برانگیز است. با مراجعه به نرخ بیکاری در سایر مناطق حاشیه ای شهر استکهلم به روشنی می توان دید که در تمامی این مناطق درصد مشابهی از بیکاری جوانان وجود دارد.
مرکز بهداشتی-درمانی منطقه هوسبی به تبع سیاست های ریاضتی و کاهش بودجه بخش عمومی، به تعطیلی کشانده شد و یک درمانگاه خصوصی جایگزین آن شد. یک مدرسه و مرکز جوانان هوسبی را نیز تعطیل نمودند و مرکز فرهنگی و سالن اجتماعات هوسبی را نیز به یک مکان کوچکتر و محقّر منتقل کردند. همچنین تصمیم بر آن بود که مرکز ورزشی این منطقه که متعلّق به کمون و دولتی بوده است را نیز خصوصی نمایند، که با تلاش ها و اعتراضات مستمر و وسیع مردم این منطقه و به همّت اکتیویست های گروه هایی نظیر مگافون و حزب عدالت سوسیالیستی و نظایر آن، از این اتفاق جلوگیری شد.
به این فاکتورها، فقرعمومی، محدود و مشروط شدن امکان استفاده از کمک هزینه های سوسیال، نابرابری ها و تبعیضات اجتماعی-اقتصادی گسترده در دسترسی به امکانات و خدمات عمومی، تناقضات فرهنگی و معضل تعمیق شده راسیسم ساختاری را نیز بیفزایید که همه با استناد به آمار و فاکت های موجود قابل بررسی و مشاهده است.
با توجّه به این چند نمونه که مشخصاً به وضعیت منطقه هوسبی اشاره دارد، صحبت های اخیر سیاستمداران و چهره های دست راستی سوئد بسیار جالب توجّه تر می شود.
برای مثال نخست وزیر سوئد، گفته است که این آشوب ها کار گروهی از مردان اغتشاشگر خشمگین است که فکر می کنند می توانند با خشونت تغییری در جامعه بدهند. وی ساکنین این منطقه را دارای مسئولیت ویژه در بازگرداندن آرامش به هوسبی دانسته و گفته است که همه باید در پایان دادن به این خشونت ها مشارکت کنند. هم چنین یکی از نماینده های مجلس عضو حزب راست گرای مودرات که از قضا ایرانی تبار است، در صفحه فیسبوک خود نوشته است: «اراذل و اوباش را شناسایی و همراه با خانواده هایشان، به بیرون پرت شان کنید!»
این ها دقیقاً همان کسانی هستند که کیفیت زندگی مردم و به ویژه جوانان این مناطق را پایین آورده، شکاف طبقاتی را به طرز وخیمی عمیق تر کرده، به نابرابری و تبعیض دامن زده و در عین حال، جوانان این مناطق را «بزهکار» و «مجرم» خطاب کرده اند. قانون همواره مطابق منافع طبقه مسلّط نوشته است و عجیب نیست که اعتراضات جوانان طبقات فرودست، خلاف قانون، زیان بار و ضدّ نظم تلقّی شود. مجرمین واقعی در رأس حکومت ها هستند. هیچ اقدامی انسانی تر از اعتراض به این نظم طبقاتی نفرت انگیز نیست.

دیگری ستیزی دورگه

خارجی ها هرگز خصلت «دیگری» بودگی خود را در اروپا از دست نداده اند. دوره ای را نمی توان سراغ گرفت که طی آن، راسیسم یک امر عَرَضی، غیرنهادی و غیرساختاری بوده باشد. خارجی ها همواره تهدیدی بالقوّه علیه امنیت دولت های اروپایی بوده اند و از این رو پروژه های انتگراسیون مهاجرین، همواره پروژه ای امنیتی بوده است. از این جهت است که انتگراسیون عملاً در شکل ایزولاسیون خارجی ها تحقّق پیدا کرده تا پاسخی به دیگری ستیزی (زنوفوبیا) نهادینه شده توسّط پروپاگاندای نهادها و رسانه های دولتی در شهروندان اروپایی باشد.
استکهلم (بزرگ) شهری است که به لحاظ شهرسازی و مهندسی فضاهای شهری، مرکززدایی شده (دسانترالیزه) است. به این معنی که در آن ابداً با مدل کلاسیک شهر، با یک مرکز و لایه (اُربیت) های مختلف شهری که حول آن تنیده شده باشد، مواجه نیستیم. بلکه درست به قرینه جغرافیای طبیعی استکهلم که مشتمل بر هزاران جزیره است، ما با کولونی های پراکنده و متعدّدی مواجهیم که جمعیت 2.1 میلیون نفری را در دل خود جای داده است. شهر شامل مناطق متعدّدی است که هرکدام واحد مستقل شهری محسوب می شود و دارای یک سنتروم (مرکز منطقه) است که در برگیرنده امکانات درمانی، مراکز خرید، مدارس، کودکستان ها، مراکز اداری دولتی و خصوصی، بخش های خدماتی، بانک ها، اداره بیمه، اداره کار مراکز فرهنگی-ورزشی، کتابخانه ها و غیره است. با توجه به این درجه از مستقل بودن مناطق، گاه ساکنین یک منطقه، ماه تا ماه گذرشان به مرکز شهر استکهلم نمی افتد و از قلمرو مألوف شان خارج نمی شوند. به این ترتیب هر منطقه چهره و رنگی مخصوص به خود دارد. گاه مانند رینکیبی سومالی کوچکی است، گاهی مانند شرهولمن کردستان کوچک و گاه مانند شیستا که ایران کوچک نام می گیرد. به این صورت است که شهر اصلی، آن مرکز توریستی و زیبای استکهلم کوچک، تا حدّ زیادی از حضور این وصله های ناجور در امان نگه داشته شده است. انتگراسیون در منتهای درجه خودش اعمال شده و شهروندانی ایزوله در کنج گتوهایشان را تضمین کرده است.
به این ترتیب روشن می شود که سرنوشت کودکی که در یکی از این گتوها به دنیا می آید یا بزرگ می شود چیست. همه چیز از پیش برای او مقدّر شده است. او در بطن چارچوب و مناسباتی از پیش تعیین شده، در مدارسی معیّن که گریزی از آن ها ندارد، با امکاناتی محدود و نوع معینّی از فرهنگ که فرهنگ ساکنین غالب گتوهاست و در متن تناقضات خانمان برانداز مناسبات و کالچر گتو با فرهنگ رسمی و مسلّط رشد می کند. در بسیاری از این گتوها، حتی زبان رسمی کشور که زبان سوئدی است کاملاً تغییر شکل پیدا کرده؛ بچه ها در مدارس اغلب به زبان سوئدی صحبت نمی کنند و یا به شکل دفرمه ای از این زبان خو گرفته اند. آن ها ناچارند به همراه دیگر هم سن و سالانشان در همان محلّ وارد دارودسته هایی بشوند که خصلت های «گنگ» در هر محلّه ای را دارد، و برای مثال، مصرف مواد مخدّر و دراگ، از جمله خرده فرهنگ هایشان است. همه چیز از پیش طرح ریزی شده و نوجوانان ظاهراً تنها یک راه در مقابل خود دارند: سر خم کردن در مقابل تقدیر طبقاتی شان.
با این همه، وقتی که در چنین محلّاتی طغیان هایی صورت می گیرد، وحشتی از همان جنس هولی که از شورش بردگان در دل خدایان می افتد، بر جان شهروندان درجه یک «سپیدپوست» مستولی می شود، و آن ها که به سیاستمداران خود مانند چشم هایشان بی اندازه اعتماد دارند از آنان می خواهند که به سرعت چاره ای بیندیشند. یکی از اولین واکنش های سیاستمداران در قبال چنین وقایعی این است که در همان «دیگری» نیز شکاف بیندازند. به این ترتیب که دست به خلق دیگری های خوب و دیگری های بد می زنند، و از دیگری های خوب و مطلوب خود می خواهند که وفاداری شان را ثابت کرده و علیه دیگری های بد موضع بگیرند و تا حدّ امکان در مقابل آنان بایستند و متوقّف شان کنند. این چنین است که در برخی موارد مانند شورش های اخیر استکهلم، شاهد سخنانی سخیف، آزاردهنده و مزوّرانه از سوی بخشی از خارجی ها هستیم که از بنده نوازی سوئدی های گشاده دست سخن می گویند و حلقومی برای بیرون آمدن صدای غالب از حنجره مغلوبین می شوند.
تجربه چند ساله ما از زندگی در جامعه سوئد حاکی از این امر است که بخش قابل توجّهی از کامیونیتی (جامعه محلی) ایرانیان ساکن سوئد، در تمام بزنگاه ها و حوادثی که مستقیم یا غیر مستقیم با مسئله «خارجی» ها گره خورده بوده است، همواره نقش آن «دیگری خوب» را ایفا کرده اند. آن ها همیشه تلاش کرده اند که طراز بالاتر خود نسبت به مهاجرین دیگر را به دولت سوئد و شهروندان درجه اول اش ثابت نمایند، از فرهنگ غنی و تاریخ شکوهمندشان فاکت های غیرتاریخی کلیشه ای پر آب و تابی را چاشنی گلایه هایشان از نامتجانس بودن «خارجی» ها در سوئد بنمایند و با حالتی سراسر خاکساری و فروتنی از ولی نعمتان اروپایی خود که این تفاوت های عظیم میان ایشان و دیگر خارجی ها را درک می کنند کمال تشکر را داشته باشند. نگاه سراسر نخوت برخی از ایرانی ها، به عرب ها، کردها، افغان ها و به ویژه افریقایی تباران مسلمان، در حالی که با دست راستی ترین جریانات سیاسی هم صدایی می کنند و مالیات هایی که می پردازند را به رخ می کشند و در همان حین، سنجاق سینه های پرچم سوئد در یک طرف و پرچم شیرو خورشیدشان در طرف دیگر را مرتّب و صاف می کنند، از غیرقابل تحمل ترین لحظات زندگی ما بوده است. ناسیونالیزم مریض ایرانی، که در داخل مرزهای ایران طی چندین دهه به بروز شنیع ترین عملکردها در قبال افغان های ساکن ایران و ملّیت های تحت ستم درون این مرزها منجر شده است، در خارج از ایران، شکل مفتضحانه تری به خود گرفته است و تناقضات کشنده خود را هر لحظه آشکار می کند. کافی است به حسّ همبستگی اجتماع ایرانیان در خارج از مرزها نیم نگاهی بیندازیم و هم زمان به خاطرات انباشته ایرانی هایی رجوع کنیم که از هم وطنان خود در غربت زخم خورده اند و زیر پای هم را خالی کرده اند، و از آن طرف با سخن گفتن از عظمت ایران و شکوه تاریخی اش، نعل وارونه می زنند.
در میانه همین شورش ها و اعتراضات جوانان در مناطق حاشیه ای هم، رکورد شرم آور ترین تحلیل ها از وقایع را این عدّه از ایرانی ها به خود اختصاص داده اند. می شنیدیم که یکی از آن ها، این جوانان را «دارودسته تبهکاران» خطاب می کرد و با اعلام این که «رئیس باند این جوانان در زندان است و از آن جا به این ها فرمان می دهد و هدایتشان می کند»، مدال طلای پارانویا را به خود اختصاص داد؛ دیگری، در حالی که از فرط نگرانی برای پول های مالیاتی که می پردازد و خرج چنین موجوداتی می شود، اشک در چشمانش حلقه زده بود، سر تکان می داد و زیر لب بد و بی راه می گفت و نهایتاً یکی از غیورترین شان، اصل قضیه را به ما یادآور شد که: «ما همه در این کشور مهمان هستیم و باید ممنون میزبانان سوئدی مان باشیم، نه این که طلبکارانه از آن ها بیشتر و بیشتر بخواهیم!»
چه چیزی نفرت انگیز تر از این است که یکی از این جوانان شورشی، در رادیو صدای همسایه خود را بشنود که این جوانان را به ناشُکری، تنبلی و بزهکاری متّهم می کند و از امکانات به تساوی تقسیم شده در جامعه سوئد برای تحصیل و کار صحبت می کند؟ چه چیز آزارنده تر از نگاه یکی از کسبه محل می تواند باشد، که به جوانان بی آینده و بی حقوق، به عنوان مشتی لاابالی و بیکاره نگاه می کند؟ این «دیگری» تا کی در درون خود می تواند شکاف بردارد؟ اکنون این جوانان، «دیگری» هایی در درون یک «دیگری» بزرگ تر اند.

گتوهای جهان متّحد شوید!

شورش جوانان از شب دوم به بیرون از منطقه هوسبی کشانده شد. جوانانی که اعتراضشان به تعرّضات پلیس، با اقسام تحقیرها و توهین های راسیستی پاسخ گرفته بود، خشمگین از این وضعیت بر ادامه اعتراضات خود پافشاری کردند. جوانان مناطق حاشیه ای دیگر نیز با اطلاع از ماوقع و با توجّه به حسّ هم سرنوشتی که با جوانان معترض منطقه هوسبی داشتند، از یک سو به سمت هوسبی آمدند و در ادامه اعتراضات این منطقه مشارکت کردند و از طرف دیگر، مناطق سکونت خود نظیر تِنستا، رینکیبی، یاکوبسبری، آلبی، نورشبوری، فیتّیا، فلمینگسبری، هاگسِترا و… را نیز وارد این جنگ کردند. ششمین شب این درگیری ها، شب رویارویی جوانان شورشی گتوها و نئوفاشیست های خشمگین بود. گنگ 50-60 نفره نئونازیست ها از منطقه ای به نام تومبا به سمت تِنستا در حرکت بودند و در مسیر خود به ضرب و شتم چند نوجوان خارجی افریقایی تبار نیز مبادرت نمودند، اما در میانه راه و پیش از آن که مقصد خود برسند، توسط پلیس متوقف شدند. در همان شب، عدّه ای از جوانان شورشی نیز گتوهای خود را ترک کرده و به مناطق اعیانی استکهلم به نام های هامّاربی هُوید و مِلارهُویدن رهسپار شدند و پروژه تصفیه حساب با بورژواها را کلید زدند.
از طرف دیگر خبر رسید که قرار است نیروی کمکی گارد ویژه از شهرهای یوتوبوری و مالمو به استکهلم گسیل شود تا دولت با توان بیشتری با شورش ها مقابله نماید. در همین حین، زنجیره همبستگی شورشیان در شهرهای یوتوبوری و مالمو، اعتراضاتی را در این شهرها سازمان داد تا نفس نیروی سرکوبگر پلیس را بگیرد و مانع از اعزام نیروی کمکی به استکلهم شود. اکنون فاشیست ها، که هر ساله در اسکورت پلیس تظاهرات می کنند و در خیابان های این شهر تحت حفاظت پلیس برای چپ ها و نیروهای ضد فاشیست رجزخوانی می کنند، مانند مارِ زخمی به خود می پیچند و می خواهند ضربه شستی به شورشیان مناطق حاشیه ای نشان دهند. آن ها می خواهند سرزمین شان را برای «کلّه سیاه » ها ناامن کنند و رویای «سوئد برای سوئدی ها» را محقّق کنند. در مقابل، شورشیان هم در برابر آن ها ایستادگی می کنند تا نشان دهند که خاک هر کشور، متعلّق به کسانی است که در آن متولّد می شوند، رشد می کنند، کار می کنند، و در یک کلام در آن زندگی می کنند.
عدّه ای بر این باوراند که این شورش ها به تقویت فاشیسم می انجامد. بله درست است. فاشیسم رو به قدرت گیری است چرا که حیات خود را از قِبَل بحران تضمین می کند و این شورش ها نیز لاجرم آب در لانه فاشیسم می ریزد و حملات هیستریک آن ها را در پی خواهد داشت (چنان که در شب هفتم، نئونازی ها در محلّه رینکیبی به زنی سومالیایی و به احتمال قریب به یقین مسلمان و محجّبه، حمله و تعرّض کردند و او را مصدوم نمودند). اما از سوی دیگری این شورش ها، تقویت روحیه رزمنده توده ای و اراده به مقاومت در این محلات را نیز به دنبال خواهد داشت. اگر نتیجه این شورش ها این باشد که شبکه های همبستگی میان جوانان حاشیه ها گسترده تر شود و سازمان های تاکنون موجود جوانان این محلّات (نظیر مگافون، حرکت **و پلنگ ها***) در کنار احزاب و گروه های چپ و سوسیالیست، هم به صورت افقی و هم عمودی رشد نمایند و به عمق لایه های حیات فرودستان این مناطق نفوذ نمایند، باید بگوییم که این شورش ها از خصلت انفجاری و کور بودن خود عبور کرده، و به سطح یک اعتراض/مقاومت سازمان یافته و هدفمند ارتقاء پیدا کرده اند، و چه چیزی بهتر از این؟
______________________
*مگافون نام سازمانی است که برای عدالت اجتماعی مبارزه می کند. این سازمان جوانان حاشیه شهر را در خود متشکّل کرده و از سال 2008 در استکهلم تشکیل شده است. این سازمان اقسام فعالیت های سیاسی و اجتماعی را در دستور کار دارد. یکی از مهم ترین کارهایی که آن ها انجام داده اند، این بوده است که علیه یک سرمایه گذاری بزرگ توسعه شهری دولتی، که به تخریب و بازسازی برخی از این مناطق حاشیه ای می انجامیده اعتراضات جدّی را سازماندهی کرده اند. آن ها بر این باوراند که این شکل از سرمایه گذاری های دولتی، تنها برای لاپوشانی کردن کوتاهی های عامدانه دولت برای سرمایه گذاری نکردن در حیطه هایی نظیر آموزش جوانان و کاهش واقعی شکاف طبقاتی است و فقط طبقه متوسّط به بالا از آن منتفع می شوند. مگافون در شورش های اخیر استکهلم نقش کلیدی داشته است.
**حرکت یا جنبش، نام یکی از پروژه های اجتماعی گروه مگافون است. آن ها یک «کافه شهروندان» تأسیس کرده اند که در آن سخنرانی و مناظره هایی برای آموزش سیاسی جوانان ترتیب می دهند، کلاس های کمک درسی برای دانش آموزان این مناطق برگزار می کنند، و نیروی جوانان را در این مناطق بسیج می کنند.
*** پلنگ ها، سازمان چپی است که نام خود را از «پلنگ های سیاه» وام گرفته و در سال 2011 در شهرهای یوتوبوری و سپس مالمو فعالیت خود را آغاز کرده اند. این سازمان نیز از جمله سازمان های فعال در حاشیه های شهرهاست که برای امکانات و رفاهیات روزمره وعینی مردم در این مناطق فعالیت می کنند و برای تحقّق آن با اداره جات دولتی و کمون ها مرتبط هستند. خصلت سازمان های این چنینی آن است که به طور مستقیم درگیر کار و سازماندهی از پایین توده ای هستند و سازمانشان را وارد مجادلات جاری احزاب و گروه های چپ و دعواهای ایدئولوژیک آن نمی کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر