۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

یادداشتی کوتاه درباره جدایی نادر از سیمین | فیلمی علیه حقیقت؟




شاید بتوان گفت که بارز ترین ویژگی سینمای اصغر فرهادی،این است که سینمای او چندان شباهتی با سینمای متعارف ایران، چه جشنواره و چه غیر آن  ندارد و در مفهوم خاصّ کلمه "غربی" است. روایت های ساده داستان، تکنیک های فیلمبرداری، دیالوگ ها، میزانسن های درخشان در لوکیشن های بسته، بُرشی که در زمان زده می شود و دقّت ویژه فرهادی به جزئیات و توانایی وی در گرفتن بازی از بازیگران از ویژگی های بارز فیلم "جدایی نادر از سیمین" است که مانند دو فیلم دیگر فرهادی، زمینه متفاوت شدن سبک فرهادی در سینمای ایران را فراهم کرده است. بی شک سینمای فرهادی قدرتمند است و قادر است مخاطب را وارد زمین بازی خودش کند؛ اما آنچه که در این یادداشت مورد نظر نگارنده است، اشاره ای کوتاه به ساختار داستان یک جدایی، و نحوه مواجهه فرهادی با حقیقت –واقعیت است.


مواجهه با واقعیت:
بسیاری بر این اعتقادند که سینمای فرهادی، بازنمایاننده احوالات طبقه متوسط مدرن، سبک زندگی، چالش های فرهنگی-اجتماعی و روایت دغدغه های این طبقه در کشمکش های روزمره است.
فرهادی در این فیلم، بارها با ایجاد دوگانه هایی میان افرادی از دو طبقه اجتماعی مختلف، یعنی طبقه متوسط مدرن/ طبقه کارگر، تقابل انسان مذهبی/سکولار، دوگانه زن/مرد، شکاف میان نسل ها و...شائبه این را ایجاد کرده است که فیلمی ساخته که به واقعیتی در متن زندگی اجتماعی این شخصیت ها با خاستگاه های متفاوت فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ارجاع می دهد. آیا واقعن چنین است؟
به باور من چنین نیست. فرهادی هیچ رسالتی برای بازنمایی واقعیت بر دوش خود نمی بیند. اساسن به نظر نمی رسد که بازنمایی واقعیت اجتماعی بخشی از پروژه فرهادی در این فیلم (و شاید دیگر فیلم های او) باشد. مواجهه مخاطب با کلیشه مهاجرت، ذهنی بودن مناسبات مدرن میان زن و مرد در جامعه و جایگاه آن ها و نیز و ساختار خانواده، تصویری که از دادگاه خانواده به روی مخاطب گشوده می شود، چهره قاضی و... همگی در لحظه ای مخاطب را به خود مشغول می کند که گویا قرار نیست روایتی از زندگی روزمره که به امر واقع ارجاع می دهد پیش رویش گشوده شود.
 آنچه که مخاطب با آن مواجه می شود، انتزاعی از واقعیت است که در سکانس های مختلف، صرفن به این دلیل ساده که فرهادی می خواهد معنایی را به مخاطب منتقل کند، به خدمت گرفته می شود تا در آن موقعیت کنکرت و مشخّص، مخاطب بتواند ذهنّیت آقای کارگردان و معنای منظور وی را دریابد، همین. این بدان معنی است که پرسوناژ های با بک گراندهای اجتماعی-فرهنگی مختلف، تنها از آن رو که بتوانند بازی ذهنی کارگردان را تجسّد ببخشند، به کار گرفته شده اند.

مواجهه با حقیقت:
فرهادی از سکانس اول مخاطب را به موقعیتی پرتاب می کند که باید در آن به مسند قضاوت بنشیند. حق با چه کسی است؟ سیمین که می خواهد برود، یا نادر که می خواهد بماند؟ کشمکش مخاطب از همان دقایق اول فیلم آغاز می شود. در تمام طول فیلم، مخاطب در حال قضاوت اخلاقی است و مدام در یافتن مبنای حکم خود دچار تردید می شود. در سکانس آخر، فرهادی باز مخاطب را به حال خود رها می کند. تعلیقی به مراتب کُشنده تر از آنچه در "درباره الی" برای مخاطب رخ می دهد. فرهادی مدام مخاطب را غافلگیر می کند، به محض این که مخاطب به خود می جنبد تا مبنایی جدید برای قضاوت اخلاقی خود به دست دهد، فرهادی برگ جدیدی رو می کند و هرگونه امکان پیش بینی را از مخاطب سلب می کند.
تفکّر فرهادی، تمامن پست مدرن است. معرفت در چارچوب فیلم های فرهادی معلّق است. هیچ بنیادی برای معرفت نمی توان متصّور شد و در نتیجه تمام کنش ها مدام به تاخیر می افتند. مخاطب نیز درست مانند حجّت در یکی از سکانس های آخری فیلم دچار سردرگمی می شود و دو دستی بر سر و روی خود می کوبد، که سرانجام چه؟
جدایی نادر از سیمین، به این اعتبار، تردید و ناباوری فرهادی به فرا روایت اخلاق است. شاخص اخلاقی بودن کُنش ها از سکانسی به سکانس دیگر تغییر می کند و دست مخاطب در پوست گردو می ماند.
جهانی که فرهادی در آن بُرش زمانی معیّن برای مخاطب به تصویر می کشد، جهانی اعتباری و انباشته از شکّاکیت هاست. عدم تعین ها، وجود ابهامات، تجزیه ها و انشقاق ها، تکه پاره شدن شخصیت ها، دورگه سازی ها و ... در پرتو تعلیق های سینوسی همگی مخاطب را دچار سرگشتگی مضاعف می کند.  فرد مذهبی در لحظه ای بعد انسانی است که به حکم نیاز و منفعت شخصی اش از مذهب فاصله می گیرد (حجّت) و به همان نسبت پافشاری همسر او راضیه بر دینداری اش (آن هم صرفن از روی ترس) به حماقت تنه می زند. کارگزار دین، در لحظه ای، انسان مدرن و به ظاهر سکولاری چون نادر می شود که می خواهد برای اثبات حقانیت اش "قرآن" به میان آورده شود، و سیمین، علی رغم تمام دک و پُز های روشنفکری اش، یک خُرده بورژوای ابله و ترسو بیش نیست، و نیز "ترمه" به مثابه کودکی که سرانجام او هم در جهان در هم ریخته بزرگترها، در دفاع از پدر خود دروغ می گوید. فرهادی با نسبی کردن اخلاق و بی بنیاد جلوه دادن آن، عملن به مخاطب چنین می گوید که معصومیت و فضیلتی وجود ندارد.
این فیلم به زعم من نه رویارویی طبقات بود و نه جایگاهی برای تقابل خیر و شرّ. این فیلم پیام آور سرگشتگی در جهان اعتبارات بود، جهان بُن بست کنش های اجتماعی- سیاسی. فیلمی علیه پروژه حقیقت-واقعیت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر