I.
"همه چیز به همه چیز ربط دارد"
چنین است که ارّه قوّه مجریه به حرکت در می آید
و ریشه تمام پیشرفت ها را
به دو نیم می کند:
ریسمان تو ریسمان من است،
وقتی که من آن را به هر سمتی که دلم می خواهد می کشم.
وابستگی تو ریشه در استقلال من دارد
در کشور کوچک و عقب مانده تو
هنوز به آن ثروت ناچیز اشاره می شود
که الوار بود، گاز و یا فقط شکر؟!
بدینسان بنا بر منطق امپراتوری
و با توجه به مذاکرات هدفمند و دقیقِ انجام شده
توسعه وترّقیِ من، عینِ فقر و فلاکت توست...
وقتی که کوچکترین گیری در بازپرداخت وام مسکن رخ دهد،
آن گاه در بازار مکاره مبادلات،
حسا ب تو حساب من است
و پس انداز تو می شود سود اضافی من
و سرپناه تو خانه ایست از آنِ من که می توانم بفروشمش
[و در این معامله] اِذن من یعنی خلع ید از تو...
II.
به کرّات، در دوران محنت و بحران مالی
سهام و اوراق قرضه اجتماعی
سقوط می کنند و زمین می خورند.
از پسِ این اتفاق
ممکن است همسر تو بشود همسر من،
و فرزندان تو متعلقّات من می شوند
اگر که بخواهم.
و همین طور در مورد عادات فکری مان:
اندیشه های تو اندیشه های من است
که هرگاه بخواهم
می توانم از میانشان برگزینم و برای خود برگیرم
کتاب تو کتاب من است
نام تو نام من است که می توانم آن را بدزدم
شعر تو شعر من است، که می توانم آن را منتشر کنم
پس ماندگی تو در تحسین شدنِ من ست...
تصور کن که من در دفتر کارم [در کاخ سفید] نشسته ام
آراء عمومی دارند در مقابلم جلو و عقب می شوند
و برای اینکه ثابت کنم من هنوز فرمانده هستم
یک جنگِ سرد را شروع می کنم. سپس،
به تَبَعِ سرنوشتِ به هم گره خورده و تقدیر دو طرفه مان
که "همه چیز به همه چیز ربط دارد"،
جنگِ من جنگ توست،
ماجراجویی من بدبختی و بدبیاری تو می شود.
هم چنان که وقتی مرگ به خانه می آید
و ما هم چنان به هم مرتبطیم،
آتش بسِ من تسلیم شدن توست،
پیروزی من نومیدی و یأس توست....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر