۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

کژدیسگی دادخواهی به سبک صنعتگران حقوق بشر*

 


از پسِ هر فاجعه، هر کشتار، هر قتل عام،  صداهایی با بسامدهای گوناگون بر می خیزد و سکوت هایی کرکننده بر قلب بازماندگان سنگینی می کند. برای معاصران فاجعه، ماجرا به این صورت پیش نمی رود که هرچه در متنِ زمان از آن فاجعه فاصله بگیرند، به لحاظ عاطفی و ذهنی از آن واقعه دورتر شوند. مادامی که حقیقت آن فاجعه به روشنی روز بر همگان آشکار نشود، نسبت بازماندگان و معاصران با فاجعه یک نزدیکی و دوری متناوب و پایان ناپذیر است. سکوت و صدا در قِبال فاجعه ادامه خواهند داشت و حقیقت، همچون گوی شناوری در امواج تحوّلات و تطوّرات سیاسی و اجتماعی، گاه از دیدرس بیرون می شود و گاه به سطح می آید. اما همچنان ناگشوده و به چنگ نیامده باقی می ماند. به ویژه آنکه حقیقت در نسبت خود با سیاست، درست در نقطه ثقل منازعات سیاسی قرار می گیرد و هم چون بازنمودی از منافع متعارض و یا هم راستا متجلّی می گردد.

باری، همین امر در پرداخت به حقیقت، گفتن از روندها و رویکردهایی را ضروری می سازد که در مواجهه با کشتار زندانیان سیاسی در سرتاسر دهه شصت و به طور ویژه در تابستان شصت و هفت، یا سکوت پیشه کرده اند و یا راوی روایت هایی توأم با دروغ و تحریف بوده اند.

از این رو تلاش نگارنده بر این خواهد بود که تا جایی که مقدور می شود به آن رویکردهایی بپردازد که شکل ویژه ای از دروغ را بازنمایی می کنند و طبیعتاً در صحنه عیان سیاست نیز، در نقاط معیّنی می ایستند. به این معنی که چندان سرراست حقیقت را واژگونه نمی کنند، بلکه می کوشند، با ارائه تعریف معیّنی از نوع مواجهه شان، مسأله حقیقت را با شاخص هایی کمّی تنزّل و تقلیل بدهند، و لاجرم، دادخواهی را به زائده گفتارهای ایدئولوژیک مسلّط و پروژه های سیاسی کلانی که گاه نامرئی به نظر می رسند بدل نمایند.

 

****

 

شاید بتوان رویکردهای مختلف به قضیه دادخواهی را بر مبنای موقعیت و مکان نیروهای سیاسی در نسبت با هم دسته بندی کرد. گروه ها و جریانات سیاسی مختلف، بر حسب تعلّق/حضور داشتن یا نداشتن به/در قدرت مسلّط به پوزسیون و اپوزسیون قابل تفکیک اند. اما وضعیت با تعریف این دوگانه به تمامی تصویر نمی شود. در سپهر سیاست ایران، اکنون با یک شبه اپوزسیون فربه مواجهیم که در کنار قدرت مسلّط ایستاده و به اصطلاح بلاگردان آن شده است. رویکردهای این شبه اپوزسیون به مسأله دادخواهی نیز، منبعث از جایگاه هیبرید آن و منافع متعارضی است که در درون خود حمل می کند. به طوریکه از یک سو به لحاظ ذهنی وظیفه بازتولید گفتارهای رسمی و مسلّط را برای خود قائل است و به لحاظ عینی، نفع ملموس و چشمگیری از قرارگرفتن در این موقعیت به کف نمی آورد.

اگر پوزسیون با یک سکوت سنگین همواره کوشیده است بارِ فاجعه را بر دوش نگرفته و آن را منکر شود، بخش عمده شبه اپوزسیون غالباً در هیئت روشنفکرانی که به طور خودخوانده وظیفه دفاع ایدئولوژیک از پوزسیون را بر عهده دارد، با ترکیبی از سکوت و برجسته کردن روایت پوزسیون از تاریخ زیسته سرکوب شدگان، وظیفه تاریخی خاک پاشیدن بر چشم حقیقت را بر دوش گرفته است.

مجال پرداختن به رویکرد پوزسیون و شبه اپوزسیون در روایت فاجعه و نیز مقوله دادخواهی در این فرصت کوتاه نیست اما آنچه که به طور خاص مورد توجه بحث حاضر است، رویکرد آن بخشی از اپوزسیون است که دست کم در نام خود را «چپ» به طورعام و «کمونیستی» به طور خاص معرفی می کند.

گمان نمی کنم نیاز به تأکید موکّد داشته باشد که اپوزسیون در معنای وسیع آن نمی تواند حامل رویکردی واحد و یک دست به مقوله دادخواهی باشد. به عبارت دیگر، به اعتبار موقعیت سلبی و ضدّیت مجموعه نیروهایی که خود را متعلّق به اردوی اپوزسیون می دانند، در فهم تاریخ و روندهای تاریخی، ماهیت سیاسی سرکوب شدگان، چشمندازها، نظرگاه ها و استراتژی های گوناگون منکوب شدگان و نظایر این ها، نمی توان به درک واحد و مشترکی دست یافت. بر همین اساس، دادخواهی نیز نمی تواند استثنا باشد. چنانچه دادخواهی به پروسه ای حقوقی برای شناسایی مجرمان و صدور احکام صوری و عمدتاً فاقد ضمانت اجرایی تقلیل نیابد، محال است که بتوان از دادخواهی، منظور واحد و همانندی را مراد کرد.

اما مسأله ما دقیقاً اینست که بخش قابل توجّهی از نیروهایی که خود را به طور کلّی چپ و حتی کمونیست می دانند، در عمل قائل به چنین تمایزی نیستند. از همین روست که غالب رویکردها و روندهای پر سروصدایی که تا کنون به فاجعه کشتار زندانیان سیاسی پرداخته اند، ذیل عنوان کلّی «عدالت انتقالی» قابل دسته بندی هستند.

اما این عدالت انتقالی به چه معناست؟ عدالت انتقالی به معنی مجموعه ای از راهکارهای حقوقی و غیرحقوقی جهت رسیدگی به نقض گسترده و سیستماتیک "حقوق بشر" در کشورهایی ست که در "وضعیت گذار" از شرایط منازعه و سرکوب به سر می برند.

گرچه سابقه و آبشخور «عدالت انتقالی» را در دوران پس از جنگ جهانی دوم و دادگاه نورنبرگ می دانند، اما دستگاهمند شدن «عدالت انتقالی» به عنوان مفهومی نو، به طور مشخص به دهه نود میلادی و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برمی گردد؛ درست مانند هر مفهوم «نوین» دیگری که به وضوح، مُهر نظم نوین و عصر امپراتوری بلامنازع ایالات متّحده امریکا را بر پیشانی دارد. در این دوران ایالات متّحده به طور خودخوانده عریضه «دادخواهی قربانیان توتالیتاریزم در بلوک شرق» را تنظیم کرد و عدالت انتقالی شمایل امروزین خود را پیدا کرد و به عنوان راهکاری متناسب با ایدئولوژی دوران، یعنی «حقوق بشر» جای خود را در میان جنبش ها و جریان هایی که دادخواهی را در دستور کار خود داشتند، باز کرد.

گرچه صنعت حقوق بشر از دهه هفتاد و در دوره کارتر به این سو، به عنوان یکی از مهمترین بازوهای ایدئولوژیک امپریالیسم در مناطق مختلف دنیا عمل کرده، اما این صنعت در دوران پسا یازده سپتامبر، کیفیت تازه ای پیدا کرده است. اگر در دهه هفتاد میلادی «صنعت حقوق بشر» برای ترمیم چهره کریه امپریالیسم امریکا و اعاده حیثیت ملکوکش پس از شکست در جنگ ویتنام به کار می آمد، پس از یازده سپتامبر بدل به ابزاری برای جهانگشایی و گسترش فتوحات منطقه ای امریکا در غرب آسیا گردید. متعاقباً کارمندان رسمی صنعت حقوق بشر نیز لاجرم در جایگاه عاملان اجرایی الگوها و طرح های عملی معیّن برای پیگیری پروژه های رژیم چنج در مناطق مختلف دنیا نشستند.

از کارکردهای عملی صنعت حقوق بشر در دیده بانی امپریالیسم که بگذریم (که پرداختن به آن در این مقال نمی گنجد)، باید به این موضوع اشارتی شود که عدالت انتقالی بر مبنای ارزش های جهانشمول حقوق بشر و دمکراسی لیبرال، چه درکی از دادخواهی را به درک مسلّط از این قضیه بدل می سازد.

 

1- عدالت انتقالی بر مبنای ارزش های لیبرالی که بن مایه حقوق بشر است، به افراد انسانی می پردازد. گرچه این قابل فهم است که جان های از دست رفته در هر کشتار، در واحد فرد رخ داده و نهایتاً در حاصل جمع این افراد متعیّن می شوند، اما این تنها به رویکردی کمّی گرایانه می انجامد که خصلت جمعی و وجه سوبژکتیو حیات و ممات ناپدیدشدگان و قتل عام شدگان را محو می کند. اگر به مورد ایران اشاره کنیم قضیه روشن تر می شود. کشته شدگان در دهه شصت و تابستان شصت و هفت، جمع جبری از موجودیت های متفرّد نبوده اند که به عنوان فرد، موضوع کشتار قرارگرفته باشند. آن ها مجموعه ای از مبارزان سیاسی و مخالفان ضدّ انقلاب حاکم پس از ترمیدور یک انقلاب سیاسی عظیم بودند که به اعتبار کیفیت مجموعه ای که به آن تعلّق داشتند، در زندان به طور سیستماتیک معدوم شدند. بنابراین ویژگی جمعی قتل عام شدگان به عنوان نیروهای معارض حکومت تازه تأسیس، که به آرمانی مشترک مجهّز اند واقعیت غیرقابل انکاری است که تمام تلاش هایی که نهایتاً به چشم پوشی از این کیفیت جمعی منجر شده باشد را مشکوک و مسأله دار می نماید. چرا که ماهیت و جهتگیری های برآمده از آن آرمان، خود پیشاپیش دو درک ایدئولوژیک متفاوت از وضعیت و چشم اندازهای هر مبارزه سیاسی را در خود دارد که با هم مانعة الجمع اند.

2- عدالت انتقالی با تأکید اغراق شده بر پروسه های حقوقی که به احقاق حقوق پایمال شده «قربانیان» فاجعه می پردازد، تلاش می کند سطوح مختلف عملیاتی کردن عدالت انتقالی از شناسایی مرتکبان جنایت گرفته تا تصدیق رنج ها و آلام  قربانیان فاجعه را در وضعیتی غیرسیاسی در دستور کار قرار دهد. تثبیت جایگاه کشته شدگان و جان به در بردگان یک کشتار به عنوان قربانی، مبهم گذاشتن نسبت قربانی و عامل جنایت و مسیری که آنان را در این موقعیت قرار داده، درک معیّنی از مفهوم دادخواهی به عنوان یک پروسه حقوقی و نه شکلی از یک جنبش سیاسی که در زمان اکنون نسبت مشخصی با روندها و جهت گیری های سیاسی بالفعل جاری دارد، عملاً جز به تهی کردن محتوای سیاسی یک واقعه تاریخی، ره نمی برد.

رهنمودهای سردمداران و صاحبان مناصب حقوق بشری عدالت انتقالی شامل اجرای عدالت از طریق پیگیری قضایی مرتکبان جنایت و نقض حقوق بشر توسط دولت ها و نهادهایی که خود بر حسب منافع و سودجویی های امپریالیستی و سلطه گرانه شان به درجات مختلف در آن سهیم اند، تشکیل کمیسیون‌های حقیقت‌یاب و سرمایه گذاری های مادی با جهت گیری های ایدئولوژیک معین، جبران خسارت‌های مادی و معنوی قربانیان، عذرخواهی رسمی و بنا نهادن یادبود برای قربانیان، و همچنین مشاور‌ه‌های ملی جهت ایجاد بستر مناسب برای آشتی ملّی در آینده (یعنی همان فردای براندازی) که ضامن خاک پاشیدن به حقیقت مبارزه ها، مقاومت ها و تبعات مترتّب بر آن ها است. به اندونزی پسافاجعه بنگریم.

3- از آن چه در بند دوم آمد نباید این را نتیجه گرفت که عدالت انتقالی پروسه ای صرفاً متمرکز بر عدالت جزایی و بی اعتنا به روندها و تحوّلات سیاسی است و در خدمت سیاست های معیّنی قرار نمی گیرد. عدالت انتقالی چنانکه از نام آن پیداست، بر تحقّق عدالت در دوران گذار در جوامعی ارجاع می دهد که دوره ای از سرکوب، دیکتاتوری و تمامیّت خواهی را لمس کرده اند و اکنون آمادگی «گذار به دمکراسی» و متبلور کردن حقوق بشر در کشورشان را دارند. تاریخِ دهه های اخیر حاکی از این امر است که این «گذار» چگونه با تسلیح خونتاهای نظامی، کودتاها، لشکرکشی ها و دخالتگری های نظامیِ بشردوستانه و تأمین انقلاب های رنگی و مخملی در جوامع مختلف در چهار قارّه محقّق شده و ایدئولوژی حقوق بشر و نهادهای منادی آن چگونه با رویکردی خنثی نظاره گر فجایع متعاقب این گذار بوده اند. گفتار حقوق بشر ونهادهای ذی ربط آن نه درباره محتوای جنگ ها و زمینه هایی که جنگ ها را رقم زده اند، که تنها از این می گوید که طرفین جنگ در چارچوب قواعد بین المللی موجود جنگ را پیش برده اند یا ناقض حقوق بشر بوده اند. کافیست نیم نگاهی به سرنوشت کشورهایی هم چون نیکاراگوئه، ونزوئلا، اوکراین، عراق، افغانستان، مصر و نهایتاً سوریه بیندازیم تا علامت سوال بزرگی بر ماهیت و جهت گیری های حقوق بشری بنشیند.

4- رویکرد حقوق بشری رویکردی یکدست ساز است و عدالت انتقالی مکانیزم هایی را به دست می دهد که بتوانید سالادی از فجایع تهیه کرده و به نام دادخواهی به جامعه عرضه کنید. به این معنی که سطوح متمایز دادخواهی را به هم می آمیزد، «ما»یی کاذب با هویت های رنگارنگ برمی سازد  و لاجرم چنانکه پیشتر هم آمد، خط و ربط سیاسی، آرمان و عقیده اعدام شدگان را نادیده گرفته و از کشتار آنان سیاست زدایی می کند.  بحث بر سر این نیست که جان های سرکوب شدگان در مقام افراد انسانی هم تراز نیست، و جان برخی از جان برخی دیگر گرامی تر است؛ ابداً. بلکه مقصود این است که دادخواهی به مثابه كنشی سیاسی و جمعی با یک برچسب «نقض حقوق بشر» به مسأله ای ورای نبردهای هژمونیک و جدال های سیاسی تاریخی و جاری تقلیل می یابد. بدین ترتیب سران رژیم پهلوی و چهره هایی که به نام «مفسد فی الارض» در دوران پس از انقلاب 57  اعدام شدند، در همان سبد تحلیلی گذاشته می شوند که سرکوب کردستان، خوزستان و ترکمن صحرا و نیز کشتار هزاران فعال سیاسی  در زندان ها  در دهه شصت در آن قرار می گیرد. دلالت های سیاسی اعدام فیگوری همچون «پری بلنده» در مقایسه با یک شخصیت سیاسی کمونیست همون «فاطمه مدرسی» نادیده گرفته می شود. قتل های زنجیره ای و کشتار روشنفکران چپ با سرکوب محفل بهاییان همسان تلقی می شود و لاجرم جعفر پوینده و محمد مختاری با ثابت پاسال در یک تراز قرار می گیرند. ترازوی کیلویی حقوق بشر چنین خاصیتی دارد.

5- عدالت انتقالی و رویکرد حقوق بشری به عنوان چارچوب کلّی این مبحث، بدل کردن دادخواهی به یک مطالبه با پتانسیل جنبشی را در دستور کار خود ندارد. بر مبنای این رویکرد، بنا نیست دادخواهی فراتر از محدوده قربانی، خانواده و رفقای نزدیک او برود. به بیان دیگر، دادخواهی و تلاش برای رسیدن به حقیقت هرگز آن خواست عمومی نمی شود که دایره فرد و نزدیکانش را می شکند. طبعاً این رویکرد، یک رویکرد سیاسی به مسأله است. نگاه به سنّت ها و تجربیاتی که در این عرصه موجود است، نشان می دهد که خواست دانستن حقیقت درباره سرنوشت قربانیان، اعم از سرکوب شدگان، کشته شدگان و ناپدیدشدگان، و نیز چرایی حادث شدن این سرنوشت، نسبت مستقیم و روشنی با حقیقت جویی، رفت و برگشت های مکرّر به تاریخ سرکوب، و پرسش های رادیکال از جایگاه سرکوبگر و سرکوب شده دارد. چنین رویکردی، قاعدتاً با رویکرد حقوق بشری نسبتی ندارد. کافیست به بنگاه های حقوق بشری موجود در چارچوب ایران نگاه کنیم تا علیرغم تعلق شان به اپوزسیون سرنگونی طلب و پیگیری سیاست های معینی که در چارچوب عمومی براندازی به مثابه سیاستی دست راستی و منطبق با افق تغییرات امپریالیستی می گنجد، با تکنیک های یکسان شان در تهیه سالاد از لیست قربانیان مواجه شویم.

 

ایدئولوژی حقوق بشر برای آن که بتواند به عنوان اهرم سلطه به کار رود، مستلزم بازنویسی تاریخ، خشم گزینشی و اولویت های دلبخواهی ست. در صبحگاه جهانی شدن سرمایه و انکشاف نئولیبرالیزم به مثابه شیوه ای نوین در به انقیاد کشیدن بشر، پیامبران این کیش نوین از جمله دونالد ریگان سلاح نرم حقوق بشر را به دست گرفتند و پشت تریبون ها از صدور دمکراسی به کشورهای استبدادزده جنوب جهان سخن گفتند و در پرده، اسلحه سخت به سمت کشورهایی ارسال کردند که در حال تجربه دمکراتیزه کردن جامعه با امعان نظر به ارزش هایی چون برابری و عدالت بودند، خود گویای ماهیت سلاح «حقوق بشر» است. نمونه بارز این اقدامات مثال نیکاراگوئه و تدارک سابوتاژها به دستور ریگان برای زمینگیر کردن دولت ساندنیست ها بود.

اما مسأله ما این نیست. این که امپریالیست ها برای گسترش قلمرو خود و منقاد کردن جوامع دور و نزدیک به خود از ترکیبی از اقدامات نرم و سخت بهره می برند و نمی بایست موجب شگفت زده شدن ما شود. اینکه ریگان کنتراها را بر علیه ساندنیست ها تقویت و تجهیز کرده و اقدامات تخریبگرانه برای تضعیف دولت ساندنیست ها را هدایت و به لحاظ مالی تأمین نموده مایه شگفتی نیست. حیرت آور، روشنفکران چپ مستحیل شده در گفتار غربی حقوق بشر اند که ایدئولوژی حقوق بشر و منطق درونی مناسبات امپریالیستی را درونی کرده اند. نامه منتشرشده در لوموند برای متوقف کردن ساندنیست ها و روشنفکران امضاکننده نامه از جمله یونسکو، بوکوفسکی، آرابال، برنارد هانری لوی و...، خواست روشنفکران مبنی بر دخالتگری ناتو در جنگ خلیج، جنگ داخلی یوگسلاوی و دخالت نظامی به نام ارزش ها و نه منافع ملّی، امضای نامه در بحبوبحه جنگ افغانستان توسط کسانی چون فالاچی، رشدی، فریدمن، یوسا و...، توجیه حمله نظامی به لیبی و سوریه و نظایر این ها را به خاطر بیاوریم.

روشنفکرانی که پذیرفته اند که کشورهای غربی حق و وظیفه دارند که برای حفظ یا تحقّق حقوق بشر حق دارند که در امورات داخلی کشورهای دیگر دخالت کنند. دخالتی که بی تردید سطوح مختلف دارد و از تأمین بودجه فعالیت سازمان ها و پروژه های افراد به نام آزادی و دمکراسی و انواع جایزه های حقوق بشری، تا تجهیز و تسلیح مخالفان برخی حکومت های نامطلوب غرب را در بر می گیرد و نان آلوده را به نحوی "دمکراتیک" میان نیروهای سیاسی همسو با کلان سیاست های امپریالیستی، تقسیم می کند. نمونه هایی مثل رضا شهابی که آگاهانه دریافت جایزه های حقوق بشری را پس می زند از این جهت اهمیت پیدا می کنند که به عنوان نمونه ای خلاف جریان غالب در این شرایط، حتی چنان که باید از سمت صفوف به اصطلاح چپ نیز طنین انداز نمی شود.

مسأله ما حتی تمام روشنفکران هم نیستند. چرا که روشنفکران ارگانیک امپریالیسم و ایدئولوگ های سرمایه داری نئولیبرال، دقیقاً در مسیر تعهّدی که به حفظ یا اصلاح نظم موجود دارند قدم بر می دارند واصول خود را با الگوهای ایدئولوژی این نظم نوین تنظیم می کنند. بحران دامنگیر ما این است که  چرا مبارزان چپ و کمونیست سابق، که خود روزی مرزهای روشن و غیرقابل عدولی با تحرّکات امپریالیستی داشته اند، امروزه  فعّال حقوق بشر و کارمند رسانه ها و نهادهای امپریالیستی شده اند، و برای عملیاتی کردن پروژه های سیاسی خود وابسته به بودجه های دولتی و فرادولتی امپریالیست ها شده اند؟ چنین تغییر و تحوّلات بنیادینی رخ داده است که مقوله عدالت خواهی که زمانی در تریبونال راسل به عنوان نه یک کارزار حقوقی، که کارزاری تماماً سیاسی علیه جهانگشایی و جنگ طلبی امریکا در ویتنام و تریبونال متأخرتر ب-راسل که مسأله اشغال و سلطه گری اسرائیل در خاک اشغالی فلسطین را در دستور کار خود قرار داده، متجلّی شده بود، جای خود را به انواعی از تریبونال ها می دهد که نه فقط تلاش داشته اند در چارچوبی حقوق بشری، موضوعات خود را به دعوی هایی صرفاً حقوقی تقلیل دهند و دادخواهی را از محتوای سیاسی آن تهی کنند. اتفاقی که به روشنی در ایران تریبونال نیز افتاد و ظرفیت های سیاسی دادخواهی را با خلط منظر و نیز تقلیل این پروژه به یک طرح دعوای حقوق بشری به هدر داد و تنها بیلان کاری مجموعه های حقوق بشری را فربه تر کرد.

روی دیگر این وادادگی گفتمانی و مستحیل شدن در ایدئولوژی دشمن سیاسی- طبقاتی در وضعیت سرگشته نیروهای سیاسی چپ و کمونیست انعکاس پیدا کرده است. آن گونه دادخواهی که از زاویه حقوق بشری با گذشته مواجه می شود، در پرداختن به آینده نیز رویکردی اتّخاذ می کند که محصول غالب شدن استراتژی فراطبقاتی و ایدئولوژیکی ست که محصول همین دوران است. سرنگونی طلبی به عنوان نقطه ای که مجموعه نیروهای اپوزسیون فارغ از محتوای سیاسی این استراتژی و نیز ورای تاریخ مبارزاتی تماماً متفاوتشان در این نقطه به هم می رسند، گویای این واقعیت است که عمده نیروهای چپ و کمونیست، از یک سو به لحاظ ایدئولوژیک مرزبندی شان با جریانات پرو-غرب و امپریالیستی به کلّی مخدوش گشته است و از طرف دیگر، قادر نیستند در متن یک سیاست طبقاتی، مبارزه با فساد و استبداد داخلی را باز-تعریف و تدقیق کنند.

حقوق بشر صرف نظر از آبشخورها و وجوه ایدئولوژیک آن نمی تواند برای نیروهای کمونیست مبنای تعریف ساحت مبارزه و بستر بر کشیدن استراتژی سیاسی باشد. در همین لحظه کنونی، جمهوری اسلامی علیرغم جدال های ایدئولوژیکش با غرب، از حقوق بشر اسلامی سخن می گوید و می کوشد این گونه جا بیندازد که هیچ تناقضی میان حقوق بشر و خوانش دینی از این بسته حقوقی غربی-لیبرالی، وجود ندارد. دست کم یکی از جناح های حکومت جمهوری اسلامی که بر اساس خط سیاسی اش سنّتاً به جناح پرو-غرب مشهور بوده، حتی تلاش برای چسباندن صفت اسلامی به حقوق بشر نمی کند و حقوق بشر را چنان که نیروهای اپوزسیونی فهم کرده اند، مراد می کند. کافیست این فرض را در نظر بگیریم که تحوّلات سیاسی درون حکومت جمهوری اسلامی چنان پیش برود که این حکومت تا بدان درجه اصلاح شود که بنا بر ادبیات نیروهای سیاسی عمدتاً پرو-غرب، بدل به حکومتی «متعارف» و مطلوب غرب شود؛ تکلیف نیروهای چپ و کمونیست چه خواهد شد؟ این سرنگونی طلبی که یک پایه موضوعیت خود را از این قضیه کسب می کند که جمهوری اسلامی یک حکومت ناقض حقوق بشر و ضدّ انسانی است، چگونه باز-فرمولبندی خواهد شد؟

بنابراین اگر باز به اول بحث حاضر برگردیم، و به انواع پروژه هایی که در قبال مسأله دادخواهی رویکردی توأم با دروغ و فریب دارند نظری بیندازیم، آنچه که در بین نیروهای اپوزسیون با رویکرد حقوق بشری به مسأله دادخواهی مشترک است، این مسأله است که بسته به نیّات سیاسی و میزان خودآگاهی ایدئولوژیک باورمندان به رویکرد حقوق بشری به دادخواهی، فاصله ای با حقیقت رخ می دهد.

نسبت هر نیروی سیاسی با گذشته آینه نسبت آن با آینده است. چگونه می شود آنچه منشأ گسست و تمایز استراتژی ها و خطوط سیاسی مختلف بوده است را نادیده انگاشت و در پیوست و همگون سازی ایدئولوژیک حقوق بشری مستحیل شد؟ این تنها یکی از جلوه هایی ست که هم افقی خطرناک سرنگونی طلبان چپ و راست را برملا می کند. 

 



*خطوط کلّی این مقاله پیشتر در هفتمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران در هانوفر در پنلی با عنوان «چگونه سکوت و دروغ حاکم می شوند؟» ارائه شده است.

۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه

تلو تلو خوردن میان دو ستاره...



داستان این شعر به "آوازهایی از طبقه دوم"، ساخته روی اَندِشون برمی گردد.این فیلم، برای من یکی از تکان دهنده ترین فیلم هایی بوده که اقبال دیدنشان را یافته ام؛ آن چه به نظر می رسد وجه ممیّزه این فیلم، حتی با فیلم های دیگر روی اندشون است، ساختار شعرگونه آن است: "این فیلم یک شعر تمام عیار است". این جمله را بارها در طول دیدن فیلم زمزمه کرده ام. به ویژه که در فواصلی نامنظّم، جمله ای مرتّب تکرار می شود: "معشوق، اوست که می نشیند". بار نخستی که این فیلم را دیدم با خودم گفتم که این جمله باید مصرعی از یک شعر می بود، و اندکی بعدتر دانستم که چنین است. اندکی بیشتر که به جستجویش رفتم، دانستم که روی اندشون، این مصرع را از یکی از اشعار شاعر شهیر پرویی، سزار وایه خو، وام گرفته و این فیلم را نیز به شاعر تقدیم کرده است. نه فقط این مصرع، که سکانس های مختلفی در این فیلم به چشم می خورد که هریک تداعی کننده فضای شعری بندهایی از شعر "تلوتلو خوردن میان دو ستاره" از وایه خو است. سزار وایه خو (1892-1938) نویسنده، ژورنالیست و شاعر کمونیست پرویی است که از الهام بخش ترین و برجسته ترین شاعران قرن بیستم به شمار می رود.

۱۳۹۴ اسفند ۲۹, شنبه

موسم گیلاس ها، به یادِ سرخ تراب حق شناس


ژان باتیست کلمان (Jean-Baptiste Clément) شاعر انقلابى و کمونار برجسته اى است که در سال ۱۸۶۶ ترانه زیباى “موسم گیلاس ها “را سروده است. اکنون بیشتر ترانه هاى او از بین رفته و معدودى از آن ها برجاى مانده است. او در تمام مدّت کمون پاریس در کنار رفقاى هم رزم اش جنگید و در طول “هفته خونین” در باریکادهاى کمونارها علیه سرکوب وحشیانه کمون مقاومت کرد. سرانجام موفق شد از پاریس بگریزد و مبارزه اش را در بلژیک و سپس لندن ادامه دهد. آرامگاه او اکنون در کنار دیگر رفقاى هم رزم اش در گورستان پِرلاشِز است.
مضمون این ترانه اگرچه عاشقانه است، اما پس از سرکوب خونین کمون پاریس، یکى از مردمى ترین ترانه هایى بوده است که بارها اجرا و توسط مردم زمزمه مى شده است و یادآور اتوپیا و روزهاى پرخاطره کمون پاریس است. نظیر این ترانه را در فرهنگ مبارزاتى و مردمى مان در سال هاى سیاه پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ترانه هایى نظیر “مرا ببوس” مى توان سراغ گرفت. در این ترانه کوتاه بودن فصل گیلاس با دوران کوتاه کمون همانند شده است و سرخى گیلاس ها یادآور خون کمونارهاى رزمنده است.
روایتى تأیید نشده حاکى از آن است که ژان باتیست کلمان در دوره کمون عاشق پرستارى مى شود که براى کمونارها جانفشانى مى کرده است و سرانجام هم در جنگ و مقاومت خونین کمون در “هفته خونین” کشته مى شود، و ژان باتیست کلمان این ترانه را همواره به یاد او زمزمه مى کرده و به او تقدیم کرده است. آهنگساز این ترانه آنتوان رنارد است و هنرمندان متعدّدى از جمله “ایومونتان” آن را اجرا نموده اند.
کمون در تاریخ، در شعرها و ترانه هاى ما جاودانه مى ماند، زیرا که نام آن، به مقاومت، به اتوپى و به حیات شایسته انسان گره خورده است. کمون پاریس به ما نشان مى دهد که چگونه دست جلّادان حاکم گلوى مبارزین و انسان هایى که خواهان تغییر در زندگى شان هستند را مى فشارد و به خونین ترین شکل ممکن، آنان را از ادامه راه گریز ناپذیر آزادى خواهى و عدالت جویى باز مى دارد. اما:
آرى!
من از روزهایى سرود مى خوانم
که گردبادهاى آن هنوز مى پیچد
بر فراز جهان
و آفتاب سرخ اش
مى درخشد بر سینه هاى خونین کارگران…

زنده باد کمون پاریس!


موسم گیلاس ها Le temps des cerises
ژان باتیست کلمان(1837-1903)| با صدای ایو مونتان
 برگردان ترانه: پ.ن، به یاد سرخ رفیق تراب حق شناس


آن دم که ما آواز موسم گیلا س ها را سر می دهیم
بلبل شادان و مرغ مقلّد
در جشن و پایکوبی خواهند بود
زیبارویان دیوانه وار در خویش نمی گنجند
و گویی خور شیدی در قلب عاشقان طلوع می کند  
آن دم که ما آواز موسم گیلا س ها را سر می دهیم 
مرغ مقلّد نغمه ای خوش تر سر خواهد داد.

اما موسم گیلاس ها بسیار کوتاه است
آنجا که یکی از عاشقان به گاهِ غوطه خوردن در رویا  
گوشواره های آویخته را می چیند
آن گیلاس های عشقِ همسان را
که چونان قطره ای خون، بر روی برگ ها می افتند ...
اما چه کوتاه است موسم گیلاس ها
آن آویزه های مرجانی که به هنگام رویا می چینیم!

آن دم که موسمِ گیلاس ها فرا رسد
اگر از عاشقانه های غم آلود هراسانی،
از زیبارویان دوری بجو!
اما برای چونان منی که، ابایی از اندوهِ بی محابا ندارم
 یک روز زندگی نیز نمی بایست بی رنج سپری شود 
آن دم که موسم گیلاس ها فرا رسد
تو نیز آن عاشقانه های اندوهناک را درخواهی یافت!

من موسم گیلاس ها را همواره دوست خوا هم داشت،
و هم از آن ایام است که زخمی گشوده در قلب خویش دارم.
تو گویی اگر بانوی بخت نیز چهره بنماید
هرگز درد مرا التیامی نخواهد بود
من موسم گیلاس ها را همواره دوست خوا هم داشت
و خا طره آن را در قلب خویش خواهم داشت...

۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

در دفاع از لبخند تو، که یقین است و باور است...



بنا نداشتم در باره شاهرخ حتی سطری بنویسم. نوشتن الزاماتی دارد که رعایت آن اکنون در توان من نیست و فاصله گرفتن از این حجم اندوه نیز چندان ممکن نمی نماید. قاعدتاً باید بگویم شاهرخ چنین "بود" و چنان "کرد"، اما هیچ چیز درباره او به فعل ماضی در نمی آید. شاهرخ، همچون دیگر رفقای شهیدمان، در آرمان و مبارزه اش ادامه دارد، و هیچ چیز، حتی جا ماندن جسمش در "دیروز" نمی تواند مجوّزی باشد برای این که مرتکب چنین خطایی شویم. مرثیه نیز نمی خواهم و نمی بایست بنویسم. هر لحظه صدای محوش در گوشم می پیچد که "رفیق! سوگواری نکنید! سازماندهی کنید!" و هر قطره اشک، شرمی می شود و بر گونه های سرخم می چکد. 
اما از جانبی دیگر، نوشتن خود را به من تحمیل می کند. نه برای آن که مرهمی بر این رنج بی حساب باشد یا برای آن که درباره منش و روش شاهرخ تکرار واضحات کنم. بلکه از آن رو که به مجرّد انتشار خبر کشته شدن شاهرخ در زندان، برخی نوشته هایی در شبکه های اجتماعی دست به دست شدند که تلاش نویسندگان در تک تک سطور آن ها، تنها بر این هدف مبذول شده بود که قامت بلند اندیشه و آرمان شاهرخ زمانی را، به کوتاهی قدّ افکار و مواضع خود در آورند؛ و از این رو بر آن شدم تا علیه مُثله کردن اندیشه، خواسته ها و جایگاه سیاسی شاهرخ زمانی به اختصار و شتابزده خطوطی را پشت سر هم بچینم. 
شاهرخ زمانی کارگر است، اما این تمامِ شاهرخ نیست. شاهرخ زمانی فعال کارگری است اما این نیز تمامِ شاهرخ نیست. شاهرخ زمانی خواستار تشکل های مستقل کارگری است، اما این خواست، تمام خواسته او نیست. شاهرخ زمانی قابل فرو کاستن به کارگر، فعال کارگری، فعال سندیکایی، مبارز، آزادیخواه، زندانی سیاسی و… نیست. او همه این ها هست اما این همه نیست. او انسانی است، فراتر از جمع جبری مجموع این صفات. او یک انقلابی است؛ یک فعال کارگری کمونیست که نه فقط خواستار تشکل های مستقل کارگری است، که خواستار تشکل سیاسی طبقه کارگر نیز هست. برای شاهرخ، مبارزه صنفی از مبارزه سیاسی، مبارزه علیه دیکتاتوری از مبارزه علیه سرمایه داری و مبارزه برای آزادی از مبارزه برای عدالت جدانشدنی است. این که امروز می کوشند از او چهره ای سندیکالیست و یا صرفاً مدافع حقوق کارگران در قالب تشکل های مستقل کارگری (مستقل از دولت) بسازند، به این معنی است که عامدانه یا غیرعامدانه تلاش می کنند وجه مهمی از حیات سیاسی شاهرخ و بُعدی اساسی از اندیشه و آرمان سیاسی او را مخدوش کرده و نادیده بگیرند. 
کسانی که شاهرخ را از دور و نزدیک می شناسند، محال است که کمترین اجحافی به مواضع و آرمان های او را بربتابند، چه برسد به آن که به چشم ببینند که مُشتی کاسبکارِ عرصه رئال پولتیک، نام او را دستاویز پروژه های سیاسی خود کرده اند، و سکوت کنند. 
پیشتر هم نوشته بودیم "کسانی که بیانیه های زنجیروار و درخشان شاهرخ زمانی طی ماه ها و سال های گذشته را دنبال کرده باشند، به چشم دیده اند که این کلمات چگونه چون خنجری نامتساهل از زندان رجایی شهر کرج، بر قلب حکومت سرمایه داری اسلامی ایران فرو رفته و باز برای آخته تر شدن و دیگرباره فرودآمدن، بیرون کشیده شده است. شاهرخ زمانی، کارگر کمونیست که می باید در زمانه سرگشتگی احزاب و سازمان های پرطمطراق چپ، بی هیچ چشم انداز رهایی از بند، در زندان به سر برد، یک تنه همچون مانیفستی کمونیستی برای جنبش طبقه کارگر امروز ایران می رزمد و در محبس چَند در چَندش، کیلومترها جلوتر از جریانات نامبرده موجود قدم بر می دارد و بی اعتنا به فرقه گرایی ها، خُرده کاری ها، انواع آفات اکونومیستی و وُرکریستی به پیش می رود… یک کمونیست تمام عیار مانند شاهرخ زمانی در زندان، تیزبینانه مسائل را دریافت و هضم می کند و سپس نسبت به آن واکنشی مسئولانه و اصولی نشان می دهد." 
شاهرخ برای احیا و برقراری سندیکاهای کارگری سرکوب شده به عنوان یک حق مسلّم دموکراتیک کارگران و زحمتکشان می کوشد، اما او تمام جوانب مبارزه را می بیند: 
"مبارزات سندیکایی به علت محدودیت های خود که با چهارچوب صنوف با نام های مختلف بر پایه فروش بهتر نیروی کار و بهبود وضعیت معیشتی کارگران می باشد، بدون قبول و ارتباط با مبارزات سیاسی در جهت کسب آزادی های تجمع و تشکل و بالاخره حاکمیت کارگران نمی تواند، کل طبقه کارگر را در مقابل دولت سرمایه داری متحد کند، به عبارت دیگر مبارزه برای کسب نان و آزادی در شرایط تسلط و حاکمیت سرمایه داری جدایی ناپذیرند." 
"اتحادیه ها به عنوان بخشی از ابزار قدرت در همراهی شوراها و کمیته های کارگری جهت اعمال قدرت سیاسی طبقه کارگر می-باشند. هرگونه جدایی و دیوارکشی بین این دو بستر (حزب طبقه کارگر و سازمان های توده ی کارگران که عموماً آگاهانه از طرف عوامل سرمایه داری تحمیل می شود) منجر به تنزّل قوای کارگر در حد بَرده و آلت دست احزاب و جناح های سرمایه داری شده و در گرفتن امتیاز بیش تر از یکدیگر مورد سواستفاده قرار می گیرد. هر گونه مبارزه برای بهبود وضعیت کارگران در شرایط بردگی اقتصادی، فقط در صورتی می تواند مفید باشد که در جهت رشد آگاهی، اتحاد و سازمان یابی و حاکمیت مستقل کارگران باشد". 
حال چگونه می توان این شاهرخ که امضای تک تک بیانیه هایش "چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است" را به یک "سندیکالیست" تقلیل داد؟ چطور می شود آن مقاومت ناشکننده و آن اراده سازش ناپذیر که در زندان از انقلاب سخن می گوید را، به یک فعال مدنی و صنفی بی خطر برای "نظام" کاهش داد؟ هر اقدام ناشیانه یا تبهکارانه ای برای دفرمه کردن جایگاه و کارنامه شاهرخ زمانی، ظلمی فراموش نشدنی و نابخشودنی است. 
شاهرخ حاضر است و میراث سیاسی او، فقدان و غیاب ناپذیر؛ او در تمام نوشته ها و گفته هایش حضور دارد. زبان او رسا و بیانش بی ابهام است، برخلاف ما که زبانمان الکن و گره دار است. 
ای کاش شاملویی در کار بود تا به کمکمان بیاید، تا قصیده انسان ماه شهریور را برایش بسراید… 

پریسا نصرآبادی 
23 شهریور 94 

-برای خواندن متن کامل بیانیه شاهرخ زمانی به این لینک مراجعه کنید: 

*این متن در سایت اخبار روز منتشر شده است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

«نژادپرستی ما» : نقدی بر روشنفکری دولت-محور و اروپا-مرکز در عصر اعتدال | پریسا نصرآبادی


علی علیزاده یادداشتی نوشته است با عنوان «نژادپرستی ما و نژادپرستی آن‌ها». چنان که از یک یادداشت فیس‌بوکی انتظار می‌رود، موجز است و مجمل. اما در همین کوتاه‌نوشت به طور فشرده به نکاتی اشاره کرده است که به سادگی نمی‌شود از کنارش گذشت. علیزاده در بخش اول بحث خود به درستی سیاست‌های ضدّمهاجر و غیرانسانی اتحادّیه اروپا در قبال پناهجویان و مهاجران به اصطلاح غیرقانونی را نقد کرده است. رویکردهای مهاجرتی که بربریت نهفته در بطن ساختارها و سیاست‌های غرب متمدّن در قبال شمار کثیری از انسان‌های رانده و مانده از ادامه حیات در سرزمین‌های مادری‌شان را به فجیع‌ترین شکل به معرض نمایش گذاشته است.
اما علیزاده در بخش دوم نوشته خود، دست به چند مغالطه آشکار تاریخی و روشی زده که عملاً بر قسمت نخست نوشته‌ی او نیز سایه افکنده است. ذیلاً به مشخص‌ترین مصادیق آن اشاره می‌شود:

۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

درباره «نان» | پریسا نصرآبادی



  

1- لایحه بودجه پیشنهادی دولت برای سال 1394 با چشم‌انداز هرچه بیشتر اجرایی کردن سیاست "اقتصاد مقاومتی" منتشر شده است. در قانون بودجه سال 1393 مبلغ 3800 میلیارد تومان یارانه نقدی نان درنظر گرفته شده بوده که مطابق لایحه بودجه سال 1394 به 2300 میلیارد تومان کاهش یافته است. [1]
از طرف دیگر، درست چند روز پیش از تقدیم لایحه بودجه از سوی دولت به مجلس، قیمت نان در عملیاتی پنهانکارانه و شبانه حدود 30-60 درصد در شهرهای مختلف افزایش داشته است. یعنی متعاقب افزایش 40 درصدی نان به طور میانگین، حمله سیستماتیک به سفره های کم رونقِ فرودست ترین لایه های جامعه، با کاهش 40 درصدی یارانه نقدی نان تکمیل شده است.
در ابتدای سال جاری معاون برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی رییس جمهور اعلام کرده بود که بهای نان در فاز دوم هدفمندسازی یارانه ها تغییر نخواهد کرد و روند رشد قیمت حامل‌های انرژی از جمله بنزین و گازوئیل نیز منوط به منابع کسب شده از انصراف یارانه‌بگیران خواهد بود.

۱۳۹۳ تیر ۲۰, جمعه

اهمیّت رضا شهابی بودن | پریسا نصرآبادی


طی چهارسال گذشته، این بار چهارم است که رضا شهابی زکریا دست به اعتصاب غذای طولانی‌مدت می‌زند. یعنی به‌ طور متوسط هر سال یک‌ مرتبه تنِ فرسوده و بیمارش را ابزار اعتراض و مبارزه در درون زندان کرده و پای خواسته‌هایش سخت‌جانی کرده است؛ آن‌هم به بهای تسریع فرایند اضمحلال بدن در بطن میانسالی. و نیاز به گفتن هم ندارد که این امتناع متناوب از دریافت آب و غذا و حائل کردن تن در متن مبارزه/ مقاومت درون زندان، تا چه حد از برخی مواردِ مشابه آن متمایز است؛ منظور نمونه‌هایی‌ست که بیشتر شمایل یک رژیم غذایی حساب‌وکتاب‌ شده و زیر نظر پزشک و در پرتو کلان رسانه‌های حامی‌شان را تداعی کرده‌اند تا به خدمت گرفتن تاکتیکی مبارزاتی برای دستیابی به یک حق ابتدایی. به‌ویژه گاه ژست‌های کاریکاتورگونه‌ای را رقم زده‌اند که عملاً نتیجه‌ای جز مخدوش کردن سنّت‌های مقاومت و رزمندگی درون زندان را در پی نداشته است.

۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

آن‌سو، چلچله‌ای تنها



آن سو، چلچله‌ای‌ست تنها و بهاری که آمدن‌اش به بهایی‌ست بس گزاف
برای بازگرداندن خورشیدِ دوباره، چه‌ها که نباید کرد
چه جان‌های شیفته‌ای فدا باید، تا  چرخ زمان را بگرداند
چه زندگانی‌ها و خون‌ها که باید در پای آن ریخته شود...

آه ای خالق من! تو مرا در بطن کوهساران خلق کرده‌ای!
آه ای خالق من! تو مرا بر فراز دریاها روان کرده‌ای!

ساحران تاریکی، تنِ پیام آور بهار را در کف دریاها مدفون کرده‌اند
در مقبره‌ی چاهی عمیق، سر به مُهر و دور
چندان بویناک، که تاریکی و سرتاسر مغاک را سرشار کرده بود.

آه ای خالق من! یاس‌های بنفش نیز تو را در خود نهفته‌اند
آه ای خالق من! رایحه‌ی رستاخیز را می‌شنوی؟


ترانه: اُدیسه الیتیس
آهنگساز: میکیس تئودوراکیس
اجرا: گریگوریس بیتیکوتسیس
برگردان:پریسا نصرآبادی


۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

گزارش از خاک استکهلم | پریسا نصرآبادی & پردیس رحمان فرد

  

382683_10200772869435668_1591613276_n

پرچم سیاه در سواحل امن اسکاندیناوی برافراشته شده است. دریای دولت های رفاه در این کشورها طوفانی است.
بحران عمیق اقتصادی که از سال 2009 سرتاسر اروپا را درنوردیده و به طغیان و اعتراضات میلیونی وعظیم فرودستان در فقیرترین کشورهای اروپا نظیر یونان، اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و غیره انجامیده، اکنون دامن کشورهای به ظاهر مرفّه تر شمال اروپا را گرفته و به نقطه انفجار رسیده است. اکنون زنگ خطر در مناطق حاشیه ای شهرهای مختلف سوئد به صدا در آمده و رو به گسترش گذاشته است. شورش آغاز شده است.

گفتگو با ماهینور المصری، از فعالین سوسیالیست انقلابی | پریسا نصرآبادی

mmm


توضیح: ماهینور المصری وکیل دادگستری، فمینیست و از اعضای سازمان سوسیالیست های انقلابی در شهر اسکندریه است که از آغاز روند انقلابی در مصر به طور مستمر فعالیت جدّی و پیگیرانه ای در متن جنبش انقلابی داشته است.
پریسا نصرآبادی: ماهینور عزیز، خیلی از تو ممنونم که برای این گفتگو به ما پیوستی، این بار دومی هست که ما تو را در این برنامه داریم، و از حضورت خیلی خوشحال هستیم، ضمن این که به طور ویژه از تو سپاس گزاریم که در این شرایط دعوت ما را برای گفتگو قبول کردی.